NikanNikan، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

پسمل مامان

مامانی نگران

سلام فندوق ریزه مامانی امیدوارم حالت خوب باشه عزیزدلم چندروزی حرکاتت خیلی کم خیلی نگران سلامتیتم مامانی دوست داره پسملش فلفل باشه  چون چندروز تعطیلات بودبایدصبرمیکردم بعدمیرفتم دکتر فنگیلم نمیدونی چقدراسترس داشتم انگاروروجک میفهمیدی حرکاتت کمترکمترمیشد بلاخره شنبه امدرفتیم وخدمت اقای دکترمعاینه کردگفت گل پسرجاشوتغییرداده خودش گشونده پایین بایدچندروزمامانی استراحت داشته باشه کمربندمخصوص ببنده تاوضعیت گل پسری بهتربشه فندوق جون نمیدونی بابای چقدرنگران شدهمش میگفت بیشتراستراحت کن اخه قبلش همش میگفت پسرمولوس نکن پسرم بایدقهرمان قهرمان باشه توسخترین شرایط مقاوم باشه بابای بدون فندوقمون خیلی گوگولو بزاربازوهاش قوی بشه اونوقت ببین چه مچی مینداز...
28 بهمن 1393

حس مادری

عاقبت یک شب ازاین شبهای دور                کودگ من پابه دنیا می نهد انزمان برمن خدای مهربان                   نام شورانگیزمادرمی نهد خداجونم بعضی وقتا مثل الان یه حس غریب به سراغم می اید یه حس ناتوانی یه ترس بزرگ ازمسولیت سنگینی که ارزودارم بتونم به نحواحسن ازپسش بربیام مادرشدن شایدقشنگترین حس دنیاباشه ولی مادرخوب بودن هم سخترین کاردنیاست اولین باری که طعم عشق چشیدم فرشیدوارد زندگیم شده بودفکرمیکردم خیلی بزرگ شدم اماحالاکه دراستانه بیست هشت سالگی دارم مادرمیشم حس میکنم ر...
28 بهمن 1393

روزهای ابری

سلام پسرقشنگم  مامانی این روزااینقدر فکرش درگیر که دوست نداره از استرس نگرانی چیزی براگل پسربنویسه اخه من بابای دوست داریم تابدنیاامدنت یه خونه گوچولوبخریم تانازم  بااون پاهای گوچیگش قدم به خونه خودمون بزاره بابای میدونه که من خیلی دوست دارم  توخونه خودمون زندگی کنیم براهمین تموم سعیشومیکنه ولی هنوزموفق نشده انشاالله که هرچه خیرهمون پیش بیاد به امیدخدا عزیزم اینقدر تیزی که احساس میکنم هروقت من زیادحالم خوب نیست روزای سختی دارمواسترسم زیاد توحس میکنی هیچ حرگتی نمیکنی مامانی نگرانت میشه هی خودش ودعوا میکنه ببخش منو پسرم خداکنه تاامدنت همه چیزاونطورکه دوست دارم پیش بره باتوگل به خدا
8 بهمن 1393

.....دل گفتها

پس یاعلی میگویم ومینویسم ازدلنوشته هایم که برای توست پسرکم مینویسم ازهمه خوبیها زندگی عشق امید وهران چیزکه برروی زمین زیباست مینویسم ازدل یک عاشق بیتاب وصال ازتمناازدل کوچک یک غنچه که وقت است دگرباز شود مینویسم ازلبخند ازنگاهی که پرازعشق به هرجای جهان مینگرد مینویسم زندگی باهمه تلخها بازهم شیرین است زندگی گلبه دنجیست که درنقشه خود دوسه پنجره روبه خیابان دارد زندگی مردبزرگیست که دربسترمرگ به شفابخشی یک معجزه ایمان دارد زندگی حالت بارانی چشمان توست که دران قوس قزحهای فراوان دارد زندگی ان گل سرخیست که تومیبوی یک سراغازقشنگیست که پایان دارد زندگی کن جان من سخت نگیررونق عصرجهان چندصباحی گذراست قصه بودن ما...برگی ا...
8 بهمن 1393

مشخص شدن هدیه

اغازهرفصل زندگی زیباست رویش وجوانه زدن دانه ای بنام فرزنددردرونم مرابه وجودمیاورد فرزندی که نه تنها عشق راباخودبهمراه داردیادپروردگارم رادراعماق قلب وجانم بیش ازپیش زنده خواهد کرد هرلحظه اززمان که سپری میشود قلبم بیش ازپیش برایش خواهدتپید وشوق دیدارهدیه ای بس بزرگ راازخدای مهربانم درسرمیپرورانم عسلکم امروزبرایم بسیارزیباسپری شدباوجودان که باداشتنت دروجودم هرروزرا باتغییربه شب میکنم ولی امروز روزی بودکه فهمیدم خدای مهربان منت برسرم نهاده ویک پسرکی به من هدیه داده خدایی شکرت شکربه داده ندادهایت... زمانی که دکتربهم گفت وضعییت جنین مناسب وجنسیتش پسر شوقی سراسروجودم رالرزاند فرزندم تنهاترین صدای که دران لحظه ارامم کرد شنیدن صدای قلب گنجش...
7 بهمن 1393

حس زندگیم

سلام فینگیل مامانی اوبی عزیزم نمیدونی برادیدن روی ماهت لحظه شماری میکنم هروزکه ازخواب پامیشم هی میشمرم تاامدنت چندروزمونده عزیزکم چندروزپیش بطوربدی زمین خوردم ازدردکمرباسن نمیتونم بشینم خیلی نگران حالتم عزیزم ببخش که مامانی اونطورکه بایدمواظبت نیست عسیسم دوست دارم توجوجومقاوم منی فندوق ریزه من میخوام بدونی تو میوه زندگیمی هروقت بهت فکرمیکنم  به اینده امیدوارمیشم خیلی خوشحالم ازوجودت مامانی قرارچندروزدیگه برم سونو تاازوضعیتت باخبربشم چندوقتی دم زدنت روتوشیمکم حس میکنم ازاین حرکات خیلی احساس ارامش میکنم جوجوکم.... چشمهانت رابرای زندگی میخواهم اسمت رابرای دلخوشی میخوانم دلت رابرای عاشقی میخواهم صدایت رابرای شادابی میشنوم ودس...
7 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسمل مامان می باشد