دوتاچهارماهگی فندوق جونم
سلام به روی ماه گل پسری خودم اللهی مامان فدات بشه که اینقدرجیگری خیلی وقت نیومدم برات چیزی ننوشتم مشغولیام باهات زیادشده مامان فدات اصلا الان نمیدونم ازکجاشروع کنم فکرکنم اخربه اول برم بهترباشه
نیکان پسرمامان امروزکه پنجم مهرماه صدسی نه روزت یعنی توپنج ماهگی هستی نمیدونی چه فلفلی هستی دیگه کاملا مامان وبابامیشناسی بادیدنمون بال بال میزنی وجیغ میگشی عاشق صدای اطرافیانت هستی خیلی خوب صداهای که باشادی وخنده است متوجه میشی وعگس العمل نشون میدی وواکنشت خنده است ودربرابردادواعصبانت اینقدرنازلب پایینتومیپچونی که بادیدنت ادم جیگرش کباب میشه وخیلی بادیدن چهره اخمو وعصبانی میترسی تازه خیلی خوب برامامان نازکنی الهی مامان قربون نازکردنت خوب دیگه ازرفتارت بایدبگم که خوب یادگرفتی خودتوتکون بدی بادست وپاهات بازی کنی البته ازپایین دوماهگیت یادگرفته بودی جغت دستاتومشت میکردی میوردی جلوصورتت ویه جوری بهش خیره میشدی که انگارچشات چپ شده ومدتهابهش خیره میشدی کم کم لگدزدن پاکوبیدنت شروع شده چنان باتموم قدرت پاهات پرت میکنی مامان همش برات زیرپاهات چیزای نرم میزاره که دردت نگیره ویه کارجالب دیگه که انجام میدی دستاتوبهمراه پاهات تاجای که بتونی به سمت بالا میگشی انگارمیخوای بااین کارات اوج بگیری پروازکنی پسرم وقتی دوماهت تموم شدبردمت براواگسن نمیدونی مامان موقع واگسنات که میشه چه تپش قلبی داره البته خداروشکرپسرمامان ازاونجمله بچههای است خیلی موقع واگسیناسیون اذیت نمیکنی یه گوچولوفقطسرت گرم میشه ولی پات خیلی متورم وسفت میشه قدوزن پسری پایان دوماهگی شصت یک بودووزنت پنج هفتصد خوب پسرمامان روزبه روزداره بزرگتروشیرینترمیشه مامان جون همه بچهاتودوسه ماهگی دلپیچه دارن وبیقرارمیشن زیادوجنابعالی منجمله ازاین فندوقای که غروب که میشد بیقراریات دوچندان میشدوبیشتروقتا شباتادیروقت بیداری وصدای گریه ات تاهفت اسمون میره حسابی مامانی درگیرخودت کردی البته یه وقتای بابای همپاته
فندوق مامان تودوسه ماهگی نمیدونم برادلپیچهات بودیاکلاحوصله جمع نداری خیلی تومهمونیا بیقراری میکنی نرفته بایدبرگردیم براهمین مامانی سعی میکنه تاجای که بشه نریم جای اخه مامان تحمل بیقراریاتونداره اخ که نمیدونین فندوق ریزه مامان چه غرغری همش دلش میخوادباهاش بحرفی وخیلی هم برا اینکه رات ببرن اشتیاق نشون میدی محکم وتند قدم برمیداری بابای ازپایان دوماهگی همش رات میبره شباهرچنداین بابای ندیدبدیدت که گلاس میذاره همش میکه نیکان جون من هم زود راه میفته هم زودمیحرفه اخرهفتهاکه میریم خونه مادری هامان جونم اونجاست نمیدونی بادیدنت چه ذوقی میکنه شماهم که انگارمتوجه میشی هامانم مثل خودت گوگولو چه توجهی بهش میکنی خلاصه کلی باهم ذوق ذوق میکنین موهات شروع کردن به ریزش هرچی میاد داری گله تاس ترمیشی قربونت برم ازاونجای که توبیداریات بیشتروقتادوست داری سرپاباشی به توصیه اطرافیان ازچهارماهگیت دیگه یه وقتای میذارم توروروگ البته مدت زمان گوتاه تاکمرت دردنگیره نمیدونم چرامثل بابای خوابت اینقدرسبک هرنیم ساعت بیداری یه قلوب شیرمیخوری دوباره میری لالا هرچیکه بزرگترمیشی بیشترشبیه بابای میشی نمیدونی بابایی چه ذوقی میکنه اخه ازموقع بدنیاامدنت تاچهارماهیگت همه درعجیب این بودیم که پسری پی کی رفته الهی که قربونتون برم نمیدونی چه لذتی داره بزرگ شدن عزیزتوباتمام وجود حس میکنی جهارماهیگیت تندتندداره تموم میشه بازم نوبت واکسنت میشه استرس مامانی شروع میشه فکرکنم این یکی درش بیشترازقبلیه بود چون تاچندروزاصلانمیتونستی پاهاتوتکون بدی همش تک پابازی میکردی تازه بعدچندروزدوباره ازبهداشت تماس گرفتن که یه واکسن فلج اطفال جدیدامده براب بچه های 4ماه ببالا مامانی بعدکلی پرسوجوکردن بردتت تاامپول بعدی نوش جان کردی البته جدیدن بودن واکسن خیلی برامون نگران گننده بود پایان چهارماهگیت قدت 66بودوزنت 0 7/55درازپسره مامانی دیگه قربونت برم