شش ماهگی عشقمم
خوب ماه امدیم باکلی حرفهای قشنگ درمورد گل پسری
بسلامتی شش ماهگیت هم سپری شدولی بایکم دردسر چون فندوق ریزه ماباامدن پاییز همون اول بسم الله سرماخورده حال نداربودهمش عزیرم نمیدونم چرامریضت اینقدرطولانی شد بااینکه چندین بار بردمت دکتراخ مامانی اقادکترمیگفت چون نی نیمون خیلی کوچیک بهت دارونمیدادن میگفتن بهترکه بدنش مقاومت کنه وقوی بشه به قول بابای گوترتمندوخرمان بشه دیگه تواوج مریضیت خیلی اشتها به غذانداشتی بی حوصله بازی درمیاوردی همه اینابرایه ادم مریض طبیعی هرچندکه من بابای بسیاربسیار نگران حالت بودیم هی نازتومیگشیدیم باگذشت تقریباسه هفته ازمریضت الان الحمدالله بهتری مامان فداباشروع شدن فصل مدرسهاکاربابای هم شروع شددیگه روزای زوج میرفت مدرسه ومن اقاپسری بایدمیرفتیم مغازه بابای بازمیکردیم فکرمیکنم علت مریض شدنتم این بوده که صبح که یکم هواخنگترمی اوردمت بیرون البته جنابعالی محیط مغازه خیلی دوست داری چون فعلا محیط جدیدبراتوکلی چیزجالب داری برافضولی اسباب بازیاتم که تومغازه کابل پیج گوشتی بابای عاشق این که پسرش فنی کاربشه همش میگه بهش راه وچاه نشون میدم تاخودش بره سراغ برنامه نویسی مثل اینکه بابای برات ارزوهاداره انشاالله که بسلامت بزرگشی وارزوهای بابات علایق خودتم باشه تابتونی به نحواحسن محققش کنی به امیداون روز...
مامانی چون کسالت خوب برطرف نشد نبردمت براواکسن شش ماهگی یه چندروزی صبرمیکنم تاخوب خوب بشی بعدببرمت البته این مدت که ناخوش بودی همش خونه میموندیم تابهترشی ایشاالله که هرچی بلا ازت دورباشه اینه ارزوی من...
خوب حالابریم سراغ خاطرات خوب وشیرین کاریا پسرم
من بابای وپسری بهمراه مادرجون رفته بودیم خونه خالجون که اونجامتوجه شدم اقانیکان من دوتامرواریدگوچولوتودهنش میدرخشه کلی ذوق کردم هرچندکه خیلی زودبوداخه تازه پنج ماهت تموم شده اندقه این لثهات خارش داره علاوه براینکه هرچی دم دستت باشه میزاری دهنت وجیق جیق های مامانی همش بی فایده است تازه هرگی هم بغلت میکنه میخوای بااون دندونی فسقلی ولی تیزت بهش حمله کنی وگازش بگیری هرچندکه بابای یکبارانداختت بجون احسان وپارساو جنابعالی این بیچارهاروکلی گازگاز کردی تازشم موقعه حمله یه صداهای ازخودت درمیاری که طرف میترسونی فکرمیکنن باسلاح دست بکار شدی اون دوتاشکرم ازدست ادعااصولت مردن ازخنده مامانی تامتوجه مروارید گوگولوهات شد برات اش دندونی درست کرد محض سبکی برا گل پسری اینم ازعسکاش...
اینم ازعگسای گل پسری توروز اربعین که خونه خاله بودیمپ
پ
پسرم ازپنج ماهگی دیگه تقریبابدون کمک میشینه هرجندکه باگذشت یه چنددقیقه ای هی تلوتلومیخوری سقوط ازادمیکنی ولی خودت هی تلاش میکنی تابشینی وبااسباب بازیات بازی کنی عاشق توپی هی ازتودستت غلطت میخوره میفته گلافه میشی ذیگه روزای اخرشش ماهگیت کامل کامل بدون کمک مدت زمان طولانی میشینی تازه خسته که شدی خودتوبه پهلومیخوابونی غلطت میزنی انگشتای پاتومیکنی تودهنت مامانی نمیدونی وقتی نشسته ای چجوری خودتوخم میکنی تااون شصت پاتوبخوری الهی مامان پیش مرگ فندوق ریزش بشه دیگه وقتی میزارمت تورورگ چنان توخونه میدوی دست بهمه چی میزنی که بایدچهارچشمی حواسم بهت باشه عاشق اینی وایستی جلوگازتوایینه اش خودتوببینی بخندی بااون دندون موشیات
وقتش بریم سراغ علایقت توخوردنیها مامانی ازچهارماهگیت کم کم بامزها اشنات کرده یکم یکم بهت خوراکی میده تااینجای کاراینکارپسری عاشق شربت بستنی فرنی کدو وخرما بیسگویت پودرشده والخصوص موز هستی دیگه این روزاهرشب بایدیه نصف فنجون شیرموزبخوری تالالات بگیره احساس میکنم تاچندوقت دیگه بابابای سرشیرموزخوردن دعواتون بشه اخه جفتتون عاشق شیرموزین حتی اگرسیرم باشی دوست داری بازبخوری الهی مامان فداشیمکت بشه
اینم عکسای که خاله رویابرات گرفته